پریاپریا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

پریا خانم

قصه شیر و آدمیزاد

     يکی بود يکی نبود ، غير از خدا هيچکس نبود. يک روز شير در ميدان جنگل نشسته بود و بازي کردن بچه هايش را تماشا مي کرد که ناگهان جمعي از ميمونها و شغالها در حال فرار به آنجا رسيدند. شير پرسيد: « چه خبر است؟» گفتند: « هيچي، يک آدميزاد به طرف جنگل مي آمد و ما ترسيديم.» شير با خود فکر کرد که لابد آدميزاد يک حيوان خيلي بزرگ است و مي دانست که خودش زورش به هر کسي مي رسد. براي دلداري دادن به حيوانات جواب داد: « آدميزاد که ترس ندارد.» گفتند: « بله، درست است، ترس ندارد، يعني ترس چيز بدي است، ولي آخر شما تا حالا با آدم جماعت طرف نشده ايد، آدميزاد خيلي وحشتناک است و ز...
25 مهر 1393

پریا خانم تولدت مبارک

    23 مهر تولد 4 سالگی پریا خانم مبارک     ميگويند آغاز نو شدن  آغاز تازه شدن بهار است  اما براي من روز ميلاد تو سر آغاز فصلي دیگر از زندگیست     دختر گلم تولدت مبارک           بازم شادي و بوسه ، گلاي سرخ و ميخک ميگن کهنه نمي شه تولدت مبارک تو اين روز طلايي تو اومدي به دنيا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز از اسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا يه کيک خيلي خوش طعم ،با چند تا شمع روشن يکي به نيت تو يکي از طرف من...
20 مهر 1393

مهد کودک من

    میخوام برم یه جایی که مهد کودک اسمشه   برای ما بچه ها بهتر از اون نمی شه   جایی که ما بچه ها شعر و سرود می خونیم   با همدیگه دوست می شیم قدر همو می دونیم   مربیا ، مربیا ، مربیا به همه درسای خوب یاد می دن   بچه ها رو ، بچه ها رو ، بچه ها رو توی مهد مثل گلا جا میدن   گریه نکن عزیزم تو مهد باید بخندی   حیف چشای نازت اگه اونا رو ببندی   تو گردشای جمعی کنار دوستات هستی   وقتی بری تو شش سال کوله بارت ر...
1 مهر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پریا خانم می باشد